دفتر دلم

امروز 28 آذر ماه 1400 هست، من از پیش فرناز برگشتم، مربای کامکواد پخته بودم، ریختم داخل ظرف، دو عدد پرتغال خوردم، حالا دراز کشیدم،

این روزا خیلی حالم خوبه، امسال وارد زمین جدید شدم، ی تحول درونی در دنیای من اتفاق افتاده، خدایا شکرت که منو در مسیر درست هدایت کردی، نمیدونم چی شد که در این مسیر آگاهی قرار گرفتم، سالها در زمینه خودشناسی روانشناسی مطالعه داشتم، ولی همیشه ی چیزی در درونم دنبالش بودم، با خوندن کتابهای آقای محمد جعفر مصفا که در زمینه خودشناسی و فلسفیه، خیلی علاقه مند شدم و همچنین کتابهای کریشنا مورتی که آقای مصفا مترجم کتابهاشون هستن، بیشتر و بیشتر در مسیر آگاهی قرار گرفتم، تا اینکه آقای دکتر یونیورس داخل اینستا پیدا کردم، حرفاش خیلی به دلم نشست، انگار حرفای همین کتاب‌ها رو یادآوری می‌کرد، با معرفیش کتاب زمین جدید و نیروی حال خودم، همه این کتاب‌ها با کمک دوستم معصومه با تلفن خونده میشد و با هم تمرین میکردیم، کتاب‌های محدودیت صفر و هواپونوپونو هم فوق العاده تاثیرگذار بودن، 

+نوشته شده در یک شنبه 28 آذر 1400برچسب:,ساعت15:41توسط یسنا | |

تعمیرکار انواع پمپ و دینام و برق صنعتی و خانگی، در شهرستان تنکابن، استان مازندران،

 

شماره تماس

09125766650

 

+نوشته شده در سه شنبه 15 تير 1400برچسب:,ساعت13:4توسط یسنا | |

نزدیک به 3 ساعت که سال 1400 شروع شده،

سال 99 با همه اتفاقات خوب و بدش تموم شد و همه‌شون برام درس های بزرگی بهمراه داشت،

بدترین و غم انگیزترینش جدایی خواهرزاده عزیزم با خانومش که واقعا ی حادثه بدی واسم بود، چون که پس از 10 سال زندگی مشترک، یک بار کسی نشنید صدایی از خونشون در بیاد، و همه اطرافیان با خیال راحت، هیچ کس فکرشو نمی کرد ی روزی بین این دوتا اختلاف باشه،

آخر 99 تلخ تر شد با این اتفاق،

من شخصا هنوز فکر میکنم در توهم و خیال بسر میبرم، یعنی چطور ی خانوم میتونه اینقدر زیرک و در سکوت همه کاراشو ردیف کنه بدون اینکه کسی متوجه بشه، ماشین بنام خودش انتقال بده، حق طلاق بگیره، و خیلی راحت تمام خاطرات بیخیال بشه، بره،

وای که من هنوز باورم نمیشه. من همش روسر زهرا قسم میخوردم، خدایی همه روش ی حساب دیگه میکردن،

انگار ی بمب اتم منفجر شد،

از خدا میخام که به خواهر زادم ی قوت قلبی بده که زندگیشو خوب پیش ببره،

امیدوارم امسال تحولی مثبت در زندگی همه ما ایرانیا رقم بخوره،

خدایا تو خودت بهترین قاضی هستی، هر چی تو در نظر بگیری راضیم به رضای تو،

امشب برم سر خاک مادرم، باهاش حرف بزنم، ضامن ما بشه در نزد خداوند،

توکل به خدا، 

+نوشته شده در شنبه 30 اسفند 1399برچسب:,ساعت15:59توسط یسنا | |

خیلی هنگ کردم وقتی شنیدم، خواهرزاده حق طلاق داد به خانومش بدون اینکه حتی یک سکه از 500 سکه طلای مهریه رو کم کنه، واقعا اینطوری شو من ندیده بودم، تازه ماشین و هم بنام خانومش کرده بود، حالا خانومش میگه من نمیخوام ادامه بدم زندگی رو، 

البته تا دیروز حالم خوب نبود همش در تلاش بودم ی طوری دلجویی کنیم از خانومش که برگرده، ولی، امروز دیگه اصلا هیچ نظری ندارم، ترجیح میدم هر طور که کائنات در نظر گرفته، پیش بره، 

واقعا شاید به صلاح شون نیست، 

اصلا فکر کنم کائنات فهمیده اینجا به خواهر زادم داره خیلی بی حرمتی میشه، عادلانه نیست، شاید داره ی اتفاقای خوبی بذگراش رقم میزنه، پناه بر خدا، توکل بخدا، شکر به خدا، 

ولی دارم کم کم به یقین میرسم که بهمن ماهیا واقعا خاص هستن، پرچم ما بالا،

+نوشته شده در جمعه 22 اسفند 1399برچسب:,ساعت16:11توسط یسنا | |

چه روزایی عجیبی و غریبی رو دارم سپری میکنم، پر از دلتنگی و شوکه کننده، خدایا باورم نمیشه، خواهرزاده ام و زنش دارن از هم جدا میشن، اونم پس از 10 سال زندگی مشترک، 

در این 10 سال واقعا کسی صدای ناسازگاری یا نداشتن تفاهم اخلاقی  شونو کسی نه دیده و نه شنیده، 

خدایا واقعا چه دلیلی میتونه باشه، 

در هر صورت من که اصلا نمیتونم بپذیرم، این جند روز خیلی گریه کردم، و امشب خیلی احساس دلتنگی کردم که دیگه نمیتونم زهرا رو ببینم یا دیگه عضو خانوداه ما نیست، وای خدایا چطوری میتونم حالمو خوب کنم، دوست دارم بشینم زار زار گریه کنم،

خیلی دوسش داشتم و همیشه حس خوبی ازش داشتم، خیلی خانوم مودب و آروم و خانوم به تمام معنا بود ی خانوم ورزش کار و سلامت اخلاق کامل، الان هم جز مربی تیم ملی دو میدانی شده، 

بعضی میگن شاید بخاطر همین موضوع تصمیم گرفته جدا بشه، آخه ازدواج کرد ادامه تحصیل داد و لیسانس تربیت بدنی گرفت و موقعیت ورزشی‌ ش بالا رفت دیگه قراره به کشورای خارجی بره، احتمال داد شاید شوهرش اجازه نده بره، اونطوری که مشخصه حق طلاق گرفت و مهریه رو بخشید، پس دیگه چرا از هم دادن جدا میشن، 

زهرا میگه ما با هم تفاهم نداریم ، ساز مخالف میزنیم، 

خیلی چیزای دیگه، خودش ابتدا اقدام به طلاق کرد، خواهر زاده ام هم میگه منم بی میل نیستم، چون مهریه ش زیاد بود صدام در نمیومد، الانم راضیم، حتی اجازه نداد کسی ریش سفیدی کنه، 

وای خدایا حالم خیلی بده، دوست دارم زار زار گریه کنم، بزنم توی سرم، آخه چرا، حقشون نبود، اینا خیلی خوب بودن، هم ما خیلی زهرا رو دوست داشتیم و هم اونا خواهر زادمو،

هر دو خانواده خیلی بهم ریخته هستن، 

خدایا یعنی سرنوشتشون همینجا تا همینجا بود، چرا، چرا چراگریه

+نوشته شده در یک شنبه 17 اسفند 1399برچسب:,ساعت23:7توسط یسنا | |

این روزا خیلی دلم تنگ میشه واسه زمانی که دخترم کوچیک بود و چقدر دوست دارم الان اون زمان بود و بیشتر براش وقت میذاشتم و بیشتر بغلش میکردم، 

الانا خیلی کم میبینمش، در واقع خیلی با دوستان و زندگیش سرگرمه، باورم نمیشه که اینقدر از هم فاصله داشته باشیم، بعضی روزا میشه حتی ی زنگ نمیزنه، من ازش خبر میگیرم، خیلی غرق در زندگیشه، 

ای کاش در آسایش و آرامش و زندگی دلخواهش بسر می‌برد تا من خیالم راحتر بود، ولی می دونم اون زندگی که فکرشو می‌کرد، نیست، 

بیشتر داره خودشو سرگرم میکنه، تا بگذره، 

وای که این روزا تمام فکر و ذکر نگرانشه، 

طفلک دختر بی نوای من، 

ای کاش ی ازدواجی می‌کرد که میمردم، خیالم از بابتش جمع بود، 

خدایا تو رو به خداوندیت قسم همه جوونا در آرامش و زندگی دلخواهشون بسر ببرن، 

آمین، 

+نوشته شده در جمعه 24 بهمن 1399برچسب:,ساعت17:41توسط یسنا | |

دیروز ی اتفاق خیلی مهم در زندگیم رخ داد که باعث شد اعتماد به نفسم بالاتر بره، خدارو شکر، 

دیروز برای اولین بار به ی نفر آمپول زدم، مادر فرناز دندونش درد میکرد ،دکتر بهش آمپول مسکن داد، اومد خونه، گفت 

من با اطمینان خاطر گفتم شما حتما میتونی آمپول بزنی، 

من هم چندین بار  زده بودم، اونم به یکی از دوستام که خودش خیلی خوب مهارت داره در آمپول زدن، آمپول آماده می‌کرد و بهم میگفت تو حتما میتونی، من هم زدم، 

دوستم خیلی راضی بود، تا اینکه دیروز شرایط فراهم شد و من هم انجام دادمش، 

همیشه دوست داشتم اینکارو انجام بدم، و هیچ وقت فکرشو نمیکردم بتونم، 

خیلی حس خوبی دارم،خداروشکر، 

به امید موفقیت های بزرگتر، 

آمین، 

+نوشته شده در دو شنبه 20 بهمن 1399برچسب:,ساعت22:56توسط یسنا | |

امروز خیلی حالم خوبه، خدایا خیلی شکرت میکنم، 

این روزا در حال تمرین اولین قانون معنوی موفقیت هستم، چقدر در لحظه زندگی کردن حال دلت خوبه و همانطور در اتفاقات پیرامونت چقدر تاثیر مثبت میزاره،

بقول بزرگان، روزی که در اون روز چیز جدیدی آموختی اون روز بهترین روز زندگیت ثبت میشه، در واقع معجزه محسوب میشه، 

مدتیه که در فکرمه که پرداخت بیمه تامین اجتماعی رو از طریق گوشی همراه پرداخت کنم و دیگه هر ماه دنبال دریافت فیش بیمه نرم، امروز خلاصه موفق شدم از سایتش فیش دریافت و از همونجا از طریق بانک رفاه پرداخت کردم، خیلی خوشحالم از علم امروزم، خدایا شکر، 

چند مدتیه که میخوام قیض آب به شماره همراه من ارسال نشه، چون دو واحد دیگه در پرداخت هزینه ش همراهی نمیکنن، فکر کردم بهتره این قبض بره به شماره همراه صاحبخونه، اون شاید بتونه از واحدهای دیگه سهم شونو دریافت کنه، از داخل پیامک ی شماره 4 رقمی دیدم، از تلفن ثابت خونه زنگ زدم، خیلی جالب بود اونجا تونستم شماره همراه صاحبخونه رو بجای شماره خودم بده، و این هم نتیجه بودن در لحظه ست، خدایا شکرت، 

دیروز با دوستم رفتیم شهر خرید داشت، ی لیوان از این ماگ ها برام خرید، بعنوان هدیه تولد، شکل روی لیوان شبیه یکی دیگه از دوستام بود که خیلی دوسش دارم و خیلی تاثیر گذار هست در زندگیم، عینک زده و موهای فرفری، جالب تر این که آوردم خونه روش نوشته بود

Follow your dreams ،خیلی جذاب بود، هر لحظه ازش استفاده میکنم یاد دنبال کردن رویاهام میوفتم،

خدایا متشکرم، به امید اتفاقات قشنگ بزرگتر و زیباتر و مهمتر،.... 

+نوشته شده در یک شنبه 12 بهمن 1399برچسب:,ساعت13:7توسط یسنا | |

روز جمعه خوبی داشته باشیم، 

این روزا که دارم کتاب صوتی 7قانون معنوی موفقیت گوش میدم، خیلی خوشحالم که علم و آگاهیم بالا میره، 

چندین بار گوش دادم، و هر بار چیزهای جدیدی یاد می گیرم، اولین قانون، قانون توانایی مطلق که کاربردش تمرین سکوت و مراقبه روزانه و لحظات بدون داوری، 

امروز لحظاتی رو در کنار ساحل گذروندم، و به مرغابی هایی که پرواز میکردن و ماهی شکار میکردند، نظاره بودم، پیاده روی هم داشته، خدارو شکر، غذای سالم نون بربری و پنیر و سیر تر تازه خوردم همراه با چایی، خیلی لذیذ بود، نوش جانم و گوارای وجودم، ی نیم ساعتی در یوتیوپ سیر مفید کردم،

از قانون دوم توانایی معنوی موفقیت، هم از دیروز تمرین داشتم، 

رفتم خونه دوستم مهمونی واسه ناهار که اونا هم بودن خونه پدر پیرش، شب برگشتم ی سر رفتم خونه دخترم، سه تا بربری خریدیم، یکیشو بخشیدم به همسایه شون، دوتاشو هم شام خوردن خانواده، 

ی مقدار نارنج داشتن که گفتم بیارن تا تبدیل به رب کنم، 

تمام لحظات تلاشم اینه که  دو قانون تمرین کنم، بیاری خدا توانایی مطلق و قانون بخشش د تمام وجودم رسوخ کنه، و بفهمم،

به امید روزهای قشنگتر و ثروتمندتر و پول دارشدن، و لذت بردن از لحظات شیرین، 

+نوشته شده در جمعه 10 بهمن 1399برچسب:,ساعت12:26توسط یسنا | |

امروز 6 بهمن زاد روزم بود و 52 سالگی و فوت کردم، خدایا شکر از همه چیزایی که بهم دادی و هم ندادی، که حتما حکمتی بوده،

امشب خیلی خوب بود، و خیلی خدارو شکر کردم به وجود خانوادم، خواهرام و خواهر زادهام و دخترم و باباش، کیک و شیرینی گرفتن  اومدن پیشم و من هم آش رشته درست کردم و کوکو سبزی و کیک با آب پرتغال، شب بیاد ماندنی شد، خدایا آرزوم اول سعادت و شادی دخترمه، 

آرزوی دوم صلح و آرامش بین همه آدمای دنیا، 

خدایا هیچ وقت شب تولدم ازت چیزی نخواستم، ولی امشب ازت میخوام نیازهای مادی منو برطرف کنی، تمام این سالها ازت سلامتی و آرامش خواستم خدارو شکر، ولی امسال خواستم ی گریزی بزنم و اونم در کنار تندرستی و آرامش نیاز های مادی مو هم تامین کنی، 

خدایا هزاران بار شکر، مطمئنم بهم هدیه میکنی، تا الان ازت نخواستم بودم، ولی الان در زاد روزم ازت درخواست میکنم، به امید روزهای قشنگتر و شادتر، 

آمین، 

+نوشته شده در دو شنبه 6 بهمن 1399برچسب:,ساعت23:32توسط یسنا | |